سربازی

کاکس به او گفت که قبلا ً با (رایت ) صحبت کرده بود و تخصیص مجدد کوتاه . شغل معاینه به پزشک احتیاج داشت ، نقشی که سوتو پرورش داده بود . کاکس با رهبری بقیه اعضای تیم خود اشغال شد . برخی از سربازان به گشت زنی برخی از ماموریت‌های انتحاری خبر دادند ؛ یکی از آن‌ها در مورد آنچه که او خطرات غیر ضروری را در نظر گرفته بود ، به او گفت . کاکس اظهار عقیده کرد : " چه ؟ او در دفتر خاطراتش نوشت : " هر کاری که انجام دهیم خطر غیر ضروری است . این وظیفه ماست ! "

سوتو با تیم سوم برای مشاهده "دالاس " ، یک موقعیت کوچک بالای این دره ، جایی که سربازان به نوبت رادیو و پشت مسلسل خود را پشت سر گذاشته و از همتایان خود در پایین دفاع می‌کردند ، حرکت کرد . این مکان بسیار ابتدایی بود ، مجموعه‌ای از حفره‌های جنگی sandbagged که به سنگ و خاک تبدیل شده‌بودند . سربازان در folding، روی زمین ناهموار می‌خوابیدند ، اردو زدند و نزدیک یک بشکه زباله مخصوص خود اردو زدند . سوخت‌ها با کک آلوده می‌شدند ، و هوا پر از مگس بود که بین مدفوع و هر چیز دیگر حرکت می‌کرد . اما برخی از سربازان روزگار خود را در آنجا دوست داشتند . در دالاس ، قوانین و امور عادی پاسگاه بزرگ‌تری که در بالای تپه‌ای قرار داشت که هر صبح در آن سرود پرندگان آسمان را پر می‌کرد . کاکس در دوران اولیه بسیار خوشحال به نظر می‌رسید " و چنین نوشت : " اولین فرمان من ، " یک قلعه است " .

متخصص رابرت Oxman .

اعتبار

تایلر هیکس / نیویورک‌تایمز

متخصص رابرت Oxman.Cred هیکس / نیویورک‌تایمز

در روز ۲۰ سپتامبر ، گروه دوم به سمت شمال به سمت دره پچ به راه افتادند تا منطقه‌ای را که به شدت مورد حمله نیروهای گشتی قرار گرفته بود ، پاک‌سازی کنند . سوتو در سخنرانی رادیویی در دالاس به پیشرفت آن‌ها گوش فرا داد . صدای شلیک گلوله و سپس صدای پرتاب موشک به گوش رسید . از روی رادیو صدای اطمینان‌بخش صدای کاکس به گوش رسید . گشت زنی که از خطرناک‌ترین راه‌ها عبور کرده بود،

یک انفجار در این دره رخ داد . سوتو را حدس زده بود . بمب توسط یک بمب مورد اصابت قرار گرفته بود .

او با نگرانی منتظر شد ، به انتقال‌های پشت و جلو بین پاسگاه و گشت زنی نظارت کرد . صدای چند نفر از رادیو شنیده شد . کاکس غایب بود . Cox در محل انفجار مشغول به کار بود و تشخیص داد که چه اتفاقی افتاده‌است ، و به هر زخمی کمک می‌کند و واکنش تیم را سازماندهی می‌کند . سربازان دیگر به دهانه رسیدند و آنچه را که دیده بودند توصیف کردند . I.E.D. آخرین Humvee را از جاده پرت کرده بودند و زره ، سقف و درها را پراکنده کرده بودند . دو سرباز مجروح شده بودند . دو نفر دیگر هم مرده بودند . توپچی ، Pvt. جوزف اف . گونزالس ، فورا ً کشته شد . گروهبان Cox هم همین طور بود .

از کوه به سمت جنوب ، چشمان سوتو پر از اشک شده بود .

شوالیه تازه کشته شده‌بود و حالا Cox و گونزالس هم رفته بودند . سوتو دیگر نوجوان نبود که برای محافظت از شهرش ثبت‌نام کرد . اندوه و ناتوانی و عدم قدرت برای آنان به منزله درک همیشگی سرباز پیاده بود : بهترین افراد به نظر می‌رسد که از دست می‌دهند . افرادی که فکر می‌کنید به لحاظ ذهنی تجهیز شده و آمادگی جسمانی برای جنگ دارند - افرادی که فکر می‌کنید به خانه باز خواهند گشت - افراد نمی‌توانند به خانه بازگردند .

سوتو معمولا ً پشت Cox در کامیون نشسته بود. اگر رایت او را به دالاس فرستاده بود ، اگر سوتو argument را در مورد تخصیص مجدد انتخاب کرده بود ، با اولین کیسه کمک‌های خود در زمانی که این انفجار کامیون را منفجر کرد ، در جایگاه خود قرار داشت .

در ماه دسامبر ، هنگامی که half درگذشت ، ارتش او را در مرخصی خود به خانه فرستاد . سفر دشوار بود . سوتو را به جلال‌آباد ، سپس بگرام ، و مناظری که در تقابل با مواد غذایی قرار داشتند ، قرار داد : سالن‌های غذا خوری پر از غذا ، فروشگاه‌های خرده‌فروشی انبار شده با sundries ، سربازان در خطوط در فروشگاه‌های مشروبات الکلی ، اما نه به دوش وفور . فکر کرد این dudes غذا را دور می‌اندازند . در نیویورک بیش از پیش احساس می‌کرد . با مادربزرگش ماند ، که برای او آشپزی کرده بود و به او عشق می‌ورزید ، ولی از پرسیدن سوال طفره رفت ، تقریبا ً مثل این که نمی‌خواست بداند . او نمی‌تواند زندگی خود را در این پاسگاه به منظور جلوگیری از یک حمله تروریستی در اینجا ، به هم متصل کند .


منبع سایت سربازی

سربازی

باراک اوباما رئیس‌جمهور منتخب بود . جنگ افغانستان بزودی دوباره جدید شد . اما چرخ‌های سیاسی به کندی می‌چرخید و هر تغییری که برای جنگ در نظر گرفته می‌شد ، به اندازه کافی بعید به نظر می‌رسید که به دسته خود برسد ، که هنوز درگیر firefights بود . نشستن در خانه ، به دنبال مادر بزرگش ، سوتو را برای دور بودن احساس گناه کرد . هنگامی که فرصت بازگشت به دره را فرا گرفت ، خیالش راحت شد .

او بر روی خبره‌ای بدی فرود آمد . سه سرباز دیگر نیز در حالی که او رفته بود به ضرب گلوله کشته شدند و یک موشک با موشک یا راکت برخورد کرد و سقوط کرد . بسیاری از افراد داخل ساختمان با دست‌پاچگی بیرون رفتند ، اما یک گروهبان کشته شد . افول یک ضعف دیگر در برنامه‌های آمریکا برای افغانستان را آشکار کرد : بی‌میلی نیروهای افغان . پس از اینکه بالگرد به زمین برخورد کرد، سربازان کارآزموده افغانستان سعی کردند تا آن‌ها را به کمک مسافران و خدمه پرواز دهند . افغان‌ها امتناع کردند . آن‌ها گفتند که این گروه در برنامه خود نبودند .

دیدگاه‌های سوتو در مورد جنگ شدیدتر شده بود ، و او نمی‌خواست آنچه را که می‌دانست سرکوب کند . سربازان آمریکایی قصد نداشتند تا با گفتگوهای شیرین با شورشیان یا پروژه‌های توسعه دست به دست هم دهند ، و آن‌ها قصد نداشتند با اعدام کردن شبه نظامیان در اطراف این پاسگاه ، و تلاش برای بازدید از روستاها در روز ، آن‌ها را شکست دهند . در اخبار منتشر شده در مورد جنگ ، افسران ارشد گفتند که آن‌ها باید چه چیزی بگویند - در مورد آموزش نیروهای افغان به نیروهای افغان ، در مورد پیروزی بر مردم افغان ، در مورد شکست طالبان . The چیزی را که او دید نگفت : که بیشتر افغان‌ها در این دره به این مساله علاقه‌مند نبودند ، که ارتش افغانستان تنها تحت حمایت آمریکا باقی ماند و واحدهایی مثل او بیشتر وقت خود را صرف نگهداری و زنده ماندن کردند .

هنگامی که یک سرهنگ برای گشت زنی کوتاهی از این پاسگاه دیدن کرد ، این شرکت سربازان را جمع کرد تا او را برای سفر خود بیرون ببرند . سوتو صدای او را شنید که منتظر ماند تا بعد از حمله بالگردهای توپدار به آنجا رسیدند . او " ، سوتو s . او ارتش خود را به عنوان یک سازمان بزرگ صنفی دید ، شعارهای زیادی سر داد در حالی که سربازان در جزئیات unforgiving برنامه‌هایی که کار نمی‌کردند ، زندگی می‌کردند . در حالی که زمستان در راه بهار بود فکر کرد : ما اینجاییم . ما به این دلیل اینجا هستیم که یک واحد دیگر به اینجا آمد و راه افتاد ، و ما جای آن‌ها را گرفتیم و هیچ‌کس نمی‌داند چه کار دیگری باید انجام دهد . او به نوعی از جنگ‌های طولانی تبدیل شده‌بود . هدف او این بود که دوست خود را زنده نگاه دارد .

پس از آن دستور رسید که سربازان به بالای صخره حمله کنند .

نور کم‌رنگ شد . آبی عمیق و عمیق به رنگ سیاه درآمد . Soto سوتو را از کلاهخود خود پایین آورده بود ، بنابراین در مقابل چشم shooting قرار گرفته بود و با لیزر هدف‌گیری شده بود . یک خط سبز ظریف که از پوزه تفنگ او اویزان بود - برای هر کسی بدون تجهیزات دید شب دیده می‌شد ، که به نحو درخشانی به سبک دوم روشن بود .

ستاره‌ها پدیدار شدند . ستوان اسمیت ، فرمانده جوخه ، برای این دره تازه بود ، تازه از مدرسه رنجر ضرب گرفته بود. او آمادگی جسمانی ، اشتیاق و درک تاکتیکی را از خود نشان داد . او یک گروهبان سابق پرسنل بود ، همان رتبه را که کاکس در اختیار داشت ، که به او درجه‌ای از lieutenants جدید می‌داد که معمولا ً به دست نمی‌آمد . اما پیش از این در پیاده‌نظام خدمت نکرده بود ، و گروه او مایل نبود به او اجازه عبور بدهد . گفتم : فهمیدم که تو تازه‌کار هستی ، متوجه شدم که پاهای تازه داری . نمی‌خواهم یک دوست دیگر را از دست بدهم ، یا زندگی خودم را از دست بدهم ، چون تو داری سعی می‌کنی خونسرد به نظر برسی .

نقشه اسمیت از the خواسته شده‌بود تا موقعیت را پیدا کنند و جاده را تماشا کنند ، آماده بودند که اگر کسی به آن‌ها نزدیک می‌شد ، هشدار بدهد . آن‌ها در یک پرونده رفتند . سوتو فرا رسیده بود . در نزدیکی مرکز گشت ، اپراتور رادیویی با گوشی موبایل ، گوشی پایش ، نشسته بود . او یک liner poncho پهن کرده بود و یک جیره M.R.E. را باز کرده بود و انتظار داشت که چند ساعت کار آسانی باشد .


منبع سایت سربازی

سربازی

چندین بار در شب , سوتو با نور چراغ‌قوه در جنگل نگاه کرد . او مطمئن بود که اینها مهمات و سلاح‌ها هستند . او آن را دیوانه کننده یافت . آن‌ها می‌توانستند همان طور که خوشحال بودند مبارزه کنند , اما سربازان آمریکایی با قوانین محدود کردن توانایی خود برای ورود به خانه‌ها , قوانین حاکم بر زمان استفاده از سلاح‌ها , قوانین حاکم بر این که آیا قدرت آتش چگونه می‌تواند اعمال شود , محدود شده بودند . سربازان در رفتار و خویشتن‌داری مشق می‌کردند . همانطور که سوتو آن را دیده بود , مار مانند یک بوکسور بود که از مشت استفاده می‌کرد , استدلال با دشمنی که اجازه داشت ابتدا مشت بزند . این یک بخت‌آزمایی مرگ بود , با کسب مدال برای بازندگان و نکات صحبت در اخبار .

روز بعد , جوخه دوم از رودخانه گذشت و از تپه پرشیب بالا رفت و در سمت غرب موضع گرفت . ستیزه جویان آتش گشودند و کوشیدند تا سربازان را در کرانه باختری هدف قرار دهند . وقتی تیراندازی متوقف شد , کاکس با گروهبان دیگری روی رادیو قوز کرد . سرشان را تکان دادند و سوگند خوردند که برای بازگشت به خانه آماده باشند . سوتو دانشجوی زبان بدنی کاکس بود . می‌دانست که مشکلی وجود دارد .

هلیکوپترها بالای سرشان می‌چرخیدند . پس از گذشتن از رودخانه , سوتو عصبانی بود . اتفاقات زیادی رخ داد و آن را نشنید . فکر می‌کرد چرا . وقتی جوخه به یک موقعیت ارتش در افغانستان رسید , خشمش فروکش کرد . با یک گروهبان روبرو شد . او پرسید " چه کسی حمله کرد ? "

گروهبان گفت : " این شوالیه بود . "

متخصص مارکس یک سرباز باتجربه با یک تور در عراق بود . وقتی گلوله‌ای به سرش اصابت کرد او در یک مناره خودرو کشته شد . سربازان زیر او در وانت دیدند که پاهایش فورا ً می‌لنگد .

آسمان با باران و تگرگ باز می‌شد . سوتو با گام‌های بلند در طول آخرین پای راه رفتن به پاسگاه , خیس و سرد , متناوب بین بی‌حسی و روشن‌بینی قدم گذاشت . بدن شوالیه در خلیج مکانیک قرار داشت , جایی که سربازان از جهات گذشته ادای احترام می‌کردند . در آن شب مار برای مراسمی در تاریکی جمع شد . یک گروه خمپاره دو دور روشنایی شلیک کرد . هر یک در زیر چتر پرپر می‌زد . چراغ‌ها را روشن و پایین کشیدند , آهسته سوت می‌زدند و سایه‌هایی را که می‌چرخیدند و می‌رقصیدند . یک دقیقه آن‌ها را سوزاندند . سپس دوباره دره تاریک شد .

ایده " آرمان‌گرایی " که " سوتو " به افغانستان رفته بود , از بین رفت . کاکس یکی از سوالات سوتو را نوشته‌است . کاکس نوشته‌است : " چرا این کار به زندگی زندگی ادامه می‌دهد که هیچ چیز و مردان خوب در مکان‌هایی مانند اینها می‌میرند ? " سوتو " فکر کرد , اما در پاسخ خود محتاط بود . نمی‌دانست که تقدیرگرایی در اندیشه گروهبان نیز رسوخ یافته‌است . کاکس می‌نویسد : " کمی شوخ‌طبعی با مرگ دارم . " " در مراسم خاکسپاری فقط گفت : " فکر می‌کنم داشتم می‌آمدم . " ورود او آن شب پر از عناوین ترانه بود . " هفت ارتش , دور از خورشید , " اینجا بدون تو " . "

او با یک غزل از یک نفر دیگر به پایان رسید : " زمانی که " " " "

خشونت فزاینده بخشی از یک لحظه خاص در جنگ افغانستان - اواخر دوره ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش بود . بوش سطح سربازان آمریکایی در افغانستان از مدت‌ها پیش عقب‌مانده بود و منافع عمومی جنگ کاهش‌یافته بود . اما همانطور که سوتو سفر خود را در ماه ژوئیه آغاز کرد , مکالمه سیاسی در حال تغییر بود . مک کین از مبارزات انتخاباتی هشدار داد : " دشمنان ما در حال حمله هستند , حتی با وجود اینکه سربازان در منطقه فرود نظامیان از هلی‌کوپترها سرازیر شده‌اند . " هر دو نامزد قول دادند که چیزی کم‌تر از یک مجدد اولویت‌های نظامی رهبری کنند و قول دادند که جنگ را با تفکر تازه و سربازان بیشتری انجام دهند . اما این جدول زمانی نامحتمل است که به شرکت افعی کمک کند , که سربازانش در میان آخرین اعزام به زمینه‌ای بایر و تحت یک طرح قدیمی‌تر بودند . قول‌های واشنگتن تقویم سیاسی به این معنی بود که نیروهای کمکی به زودی نخواهند آمد .


منبع سایت سربازی

سربازی

ابتدا سوتو این دره را نفس‌گیر دید . بس‌تر رودخانه یک نوار سبز از زمین‌های زراعی تشکیل می‌داد . تراس‌های پایه سنگی از تپه‌های پست بالا رفتند . روستاها به پنجه‌های پا چسبیده بودند . از کوه بالا رفتند و از کوه بالا رفتند . این جلگه بایر یا تپه‌های قهوه‌ای نبود که بیشتر بر منظره افغانستان تسلط داشت . این جنگل قدیمی جنگلی بود که توسط جریان‌های کوهستانی آبشاری از رودخانه‌ای با نام فراموش‌نشدنی , مکانی فراتر از تخیل یک نوجوان از برونکس تغذیه می‌شد .

سوتو بلافاصله زمین را از طریق یک لنز دیگر دید . آمریکایی‌ها با استفاده از عکس‌های هوایی هر ساختمان را در هر روستا ترسیم کرده بودند . دره دیگر برایش سرزمینی نبود که زمان از یاد ببرد . مانند هر مکان روی زمین پیچیده بود . تپه‌ها , پشته‌های , انبارهای احشام . هر یک نقطه بسیار دقیقی بود که سلاح‌های آمریکایی آماده حمله بودند , تعدادی در قالب هدف قرار داده‌شده روی خانه‌ها , آماده برای تلافی در برابر هر مکانی که ممکن است حمله رخ دهد. بسیاری از حملات به دنبال الگوها هستند . این پاسگاه با یک جاده خاکی از دره پچ قابل‌دسترسی بود . ارتش بیش از یک سال از این مسیر زمینی استفاده کرده و کامیون‌های باری را همراه با هلیکوپتر و قایق‌های زرهی اعزام کرده بود . یک جوخه پاک‌سازی مسیر , حرکت آهسته را هدایت می‌کرد و به دنبال بمب می‌گشت . این عملیات به خوبی توسط تمام طرفین شناخته شد و به طالبان اجازه داد تا آماده شوند . ارتش بدون کنایه نام خود را رد کرد : پیروزی مسیر .

بلافاصله پس از ورود او , سوتو در یک مناره بلند در جاده ایستاده بود و به یک دهکده معروف به گل, نگاه می‌کرد که آتش وارد بر خاک در کنار وانتم برخورد کرد و آن را با ترکش و صخره‌ها کتک زد . او فریاد زد : " حرکت کنید! " گلوله‌های کالیبر در زیر غبار , در قسمت دوردست دیده می‌شد . یک قوطی کنسرو خالی کرد و بعد نیمه دیگر . گروهبان کاکس در کامیون بود .

خشونت بیشتری در انتظارش بود . در عرض چند هفته , انفجاری باعث کشته شدن یک گروهبان پلیس از یک شرکت دیگر و زخمی شدن دو سرباز دیگر شد . پس از آن , ستیزه جویان بزرگ‌ترین حمله افعی را در منطقه جنگی وگاس در سمت شرقی رودخانه دیده بودند . برای دفع مهاجمان , شرکت مار افعی از گلوله‌های توپ و خمپاره , از جمله فسفر سفید , شلیک کرد . انفجارهای پی‌درپی و مواد شیمیایی آتشین تپه‌ها را به آتش کشیدند . دو روز بعد , یک گروهبان ستاد در جوخه سوم روی یک گشت پیاده شد . سوتو در گروه گشت خود بود که در رادیو پخش شد : گروهبان مرد . گشت سوتو هنوز مجبور به بازگشت بود . فکر کرد : بلوک . احساسات خود را خاموش کنید . نمی‌توانی زندگی کنی . حالا می‌توانید در این مورد فکر کنید , یا می‌توانیم برگردیم و بعدا ً به آن فکر کنید . سوتو بعدا ً انتخاب شد . او ده‌ساله بود و بخشی از خود را خاموش می‌کرد .

زندگی به روال عادی پیاده شد . روزها یک سری پیاده‌روی به روستاها , تلاش‌ها برای حمله به ستیزه جویان در مسیرها و تغییرات طولانی در پست , مراقبت و انتظار برای حمله بود . هر دو طرف حرکت کردند . طالبان از خفا بیرون خواهند رفت . سربازان با تهدید روبرو شدند و به عقب شلیک کردند. سپس مهاجمان هنگامی که آمریکایی‌ها خمپاره و خمپاره گرد هم جمع می‌کردند عقب نشستند , معمولا ً قبل از اینکه هواپیماها یا تپه‌ها یا بمب‌ها را پرتاب کنند . تعاملات با غیرنظامیان دره احساس مشابهی داشتند . بسیاری از مردم کورنگال بر ضد آمریکایی بودند . شاخص‌ها همه جا بودند - از نگاه سرد به روستاهای خالی از مردان مبارز . به نظر می‌رسد که کورنگال یک دره از زنان , کودکان و مردان مسن باشد . مردان جوان در کوه‌ها پنهان شده‌بودند . امریکایی‌ها آن‌ها را فقط در روزه‌ای جمعه با اطمینان دیدند , زمانی که آن‌ها برای بازدید از مسجدی در شهر دوشنبه سلاح‌های خود را کنار گذاشتند . بعضی اوقات سربازان " مار " بیرون ایستاده بودند و به دشمنانشان در گذشته نگاه می‌کردند - آیینی در جنگی که از آن بیشتر احساس می‌شد . پنتاگون از جدا کردن شورشیان از جمعیت صحبت کرد . از نظر سوتو , شورشیان جمعیت بودند ? پس سربازی چه کرد ?


منبع سایت سربازی

سربازی

این بالگرد به دره رودخانه کونار ، پهن و سبز در میان دامنه‌های جنگلی حمله کرد . هنگامی که هواپیما به دره پچ تبدیل شد ، جهان در میان قله‌ها قرار گرفت . هنگامی که هلیکوپتر به راه خود ادامه داد ، هنگامی که هلیکوپتر به درون دره سرازیر شد که در آن هواپیما اغلب زیر آتش قرار گرفت ، ضربان قلب سوتو به سرعت شروع به تپیدن کرد . این هواپیما درون یک محیط زیرزمینی در اطراف کلبه‌های plywood فرود آمد . سربازان به دیوار حایل حمله کردند . سوتو فرا رسید ، متوجه چهره عبوس of شد و به طرف یک زانو ، تفنگ به دست ، و عرق از عرق ، پایین رفت . صدای خر خر از گروه نبرد که به عنوان شرکت Viper در حال چرخش بودند ، به خنده افتاد.

در لحظه سوتو و سربازان او وارد دره شدند ، ایالات‌متحده تقریبا ً هفت سال بیشتر از جنگ داخلی آمریکا و دخالت در جنگ جهانی اول بود . اهداف جنگ و نقش‌های نظامی در طول سال‌ها تغییر کرده بود . هجوم به کشور برای مجازات عاملان حملات سال ۲۰۰۱ به چیز دیگری تبدیل شده‌بود : یک اشغال باز بی‌انتها . اسامه بن‌لادن و ملا محمد عمر ، رهبر طالبان ، بزرگ بودند و یگان‌های ویژه ضد تروریستی در کشور باقی ماندند و در حال مبارزه با یک جنگ سایه علیه القاعده و متحدان آن بودند . اما واحدهای بزرگ‌تر آمریکایی در جنگی درگیر شدند که اضطرار را برای شبکه‌ای از اهداف نظامی ، توسعه و اهداف سیاسی معاوضه کرد . تورهای رزمی به افغانستان اکنون شامل ماموریت‌های نظامی و نظامی ، از جمله برگزاری پاسگاه‌های دور افتاده ، سازماندهی پروژه‌های زیرساخت ، کمک به وزارتخانه‌های افغانستان با وظایف مانند ثبت رای دهندگان و آموزش سربازان افغان و افسران پلیس که پنتاگون اصرار داشت که یک روز مسئولیت امنیت را بر عهده گیرد .

هیچ‌کس نمی‌دانست که آن روز چه زمانی می‌تواند باشد و امید به حرکت قاطع در هر کدام از این پیشنهادها توسط کمپین در عراق تحت الشعاع قرار گرفته که پس از فرار بن‌لادن از گذرگاه‌های کوهستانی در نزدیکی توره بوره در اواخر سال ۲۰۰۱ آغاز شد . در اواسط سال ۲۰۰۸ ، زمانی که تیم کاکس وارد شد ، ایالات‌متحده بیش از ۱۴۰، ۰۰۰ نیروی نظامی در عراق و در حدود ۳۳۰۰۰ سرباز در افغانستان داشت . بسیاری از آن‌ها در یک مجمع‌الجزایر از مناطق روستایی کوچک زندگی می‌کردند که در اطراف آن طالبان مدت‌ها پیش کمین کرده و بمب‌های مخفی‌شده را کار گذاشته بودند . این encirclement گشت‌های زمینی را به خطر انداخته و در بعضی جاها جاده را غیر ممکن ساخته بود . این پست‌ها توسط replenishments که با چتر صرفنظر کرده یا با فرستادن هلیکوپتر ، خودشان در منبع کم ، حفظ شدند ، حفظ شدند . در تمام این مدت ، ایالات‌متحده ، که با دشمنان در حملات تروریستی و جنگ‌های چریکی استاد بود ، با تاکید بر حفاظت از غیر نظامیان و ارائه خدمات در عین حال سخت‌تر کردن قوانینی که چگونگی مبارزه نیروهای نظامی را دیکته می‌کرد ، با تاکید بر حفاظت از غیرنظامیان و ارائه خدمات ، زمینه را آزمایش کرد . یک عبارت از ویتنام دوباره به جریان افتاد - " قلب و ذهن " - حتی به عنوان واحدهای نظامی سخت و مقاوم در حالی که بخش‌های بزرگی از زمان خود را صرف محافظت از پاسگاه‌های خود کرده و خود را در سرزمین‌های دور و ناهموار نگهداری می‌کردند . آرگوی darker که در طبقات پایین رواج داشت. افغانستان " جنگ رفاه " بود ، پاسگاه‌های دورافتاده که اغلب در نزدیکی روستاهای resentful خارجی ساخته می‌شدند، " اسفنج گلوله " بودند .

ذهن نظامی مکان را انتخاب کرده بود . تاکتیک‌های استاندارد نظامی باید از آن دفاع می‌کرد . نیروهای نظامی پست‌های کوچک‌تر را بنا کردند تا ساکنان آن‌ها بتوانند بیشتر از بس‌تر رودخانه مراقبت کنند و از یکدیگر با مسلسل و شلیک خمپاره استفاده کنند . مقامات ناتو در مورد ایجاد اتحاد بین دولت و مردم سخن می‌گویند . حضور آمریکایی‌ها در کورنگال بیش از لشکرکشی دیپلماتیک را حس می‌کرد که با ایده‌های حفاظت از جمعیت یا جلب قلوب و اذهان همگام بود .


منبع سایت سربازی