چندین بار در شب , سوتو با نور چراغقوه در جنگل نگاه کرد . او مطمئن بود که اینها مهمات و سلاحها هستند . او آن را دیوانه کننده یافت . آنها میتوانستند همان طور که خوشحال بودند مبارزه کنند , اما سربازان آمریکایی با قوانین محدود کردن توانایی خود برای ورود به خانهها , قوانین حاکم بر زمان استفاده از سلاحها , قوانین حاکم بر این که آیا قدرت آتش چگونه میتواند اعمال شود , محدود شده بودند . سربازان در رفتار و خویشتنداری مشق میکردند . همانطور که سوتو آن را دیده بود , مار مانند یک بوکسور بود که از مشت استفاده میکرد , استدلال با دشمنی که اجازه داشت ابتدا مشت بزند . این یک بختآزمایی مرگ بود , با کسب مدال برای بازندگان و نکات صحبت در اخبار .
روز بعد , جوخه دوم از رودخانه گذشت و از تپه پرشیب بالا رفت و در سمت غرب موضع گرفت . ستیزه جویان آتش گشودند و کوشیدند تا سربازان را در کرانه باختری هدف قرار دهند . وقتی تیراندازی متوقف شد , کاکس با گروهبان دیگری روی رادیو قوز کرد . سرشان را تکان دادند و سوگند خوردند که برای بازگشت به خانه آماده باشند . سوتو دانشجوی زبان بدنی کاکس بود . میدانست که مشکلی وجود دارد .
هلیکوپترها بالای سرشان میچرخیدند . پس از گذشتن از رودخانه , سوتو عصبانی بود . اتفاقات زیادی رخ داد و آن را نشنید . فکر میکرد چرا . وقتی جوخه به یک موقعیت ارتش در افغانستان رسید , خشمش فروکش کرد . با یک گروهبان روبرو شد . او پرسید " چه کسی حمله کرد ? "
گروهبان گفت : " این شوالیه بود . "
متخصص مارکس یک سرباز باتجربه با یک تور در عراق بود . وقتی گلولهای به سرش اصابت کرد او در یک مناره خودرو کشته شد . سربازان زیر او در وانت دیدند که پاهایش فورا ً میلنگد .
آسمان با باران و تگرگ باز میشد . سوتو با گامهای بلند در طول آخرین پای راه رفتن به پاسگاه , خیس و سرد , متناوب بین بیحسی و روشنبینی قدم گذاشت . بدن شوالیه در خلیج مکانیک قرار داشت , جایی که سربازان از جهات گذشته ادای احترام میکردند . در آن شب مار برای مراسمی در تاریکی جمع شد . یک گروه خمپاره دو دور روشنایی شلیک کرد . هر یک در زیر چتر پرپر میزد . چراغها را روشن و پایین کشیدند , آهسته سوت میزدند و سایههایی را که میچرخیدند و میرقصیدند . یک دقیقه آنها را سوزاندند . سپس دوباره دره تاریک شد .
ایده " آرمانگرایی " که " سوتو " به افغانستان رفته بود , از بین رفت . کاکس یکی از سوالات سوتو را نوشتهاست . کاکس نوشتهاست : " چرا این کار به زندگی زندگی ادامه میدهد که هیچ چیز و مردان خوب در مکانهایی مانند اینها میمیرند ? " سوتو " فکر کرد , اما در پاسخ خود محتاط بود . نمیدانست که تقدیرگرایی در اندیشه گروهبان نیز رسوخ یافتهاست . کاکس مینویسد : " کمی شوخطبعی با مرگ دارم . " " در مراسم خاکسپاری فقط گفت : " فکر میکنم داشتم میآمدم . " ورود او آن شب پر از عناوین ترانه بود . " هفت ارتش , دور از خورشید , " اینجا بدون تو " . "
او با یک غزل از یک نفر دیگر به پایان رسید : " زمانی که " " " "
خشونت فزاینده بخشی از یک لحظه خاص در جنگ افغانستان - اواخر دوره ریاستجمهوری جورج دبلیو بوش بود . بوش سطح سربازان آمریکایی در افغانستان از مدتها پیش عقبمانده بود و منافع عمومی جنگ کاهشیافته بود . اما همانطور که سوتو سفر خود را در ماه ژوئیه آغاز کرد , مکالمه سیاسی در حال تغییر بود . مک کین از مبارزات انتخاباتی هشدار داد : " دشمنان ما در حال حمله هستند , حتی با وجود اینکه سربازان در منطقه فرود نظامیان از هلیکوپترها سرازیر شدهاند . " هر دو نامزد قول دادند که چیزی کمتر از یک مجدد اولویتهای نظامی رهبری کنند و قول دادند که جنگ را با تفکر تازه و سربازان بیشتری انجام دهند . اما این جدول زمانی نامحتمل است که به شرکت افعی کمک کند , که سربازانش در میان آخرین اعزام به زمینهای بایر و تحت یک طرح قدیمیتر بودند . قولهای واشنگتن تقویم سیاسی به این معنی بود که نیروهای کمکی به زودی نخواهند آمد .
منبع سایت سربازی