افسران گردان و فرمانده گردان آنها از رویکرد متفاوتی حمایت میکردند . یکی از ارکان اصلی استراتژی آمریکا , مبارزه دور از مراکز جمعیتی بود , که ارتش گاهی اوقات موقعیتهای بازدارنده نامیده میشد . سربازان دریافتند که فرضیات این تفکر ضعیف هستند . در ماه مه , جنگجویان طالبان یک پاسگاه کوهستانی مشرف بر رودخانه کونر را شکست دادند و سه سرباز آمریکایی , دو سرباز زرهپوش و سه سرباز افغان را کشتند و سایر سربازان افغانی را به اسارت گرفتند . پس از آن , ستوان رودریگز با یک گروهبان اطلاعاتی صحبت کرد که به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از مبارزان جنبش اسلامی ازبکستان در جاهای دیگر , از جمله در دره کونار در حال نبرد هستند . این تفکر آمریکایی را به چالش کشید . مبارزان طالبان مسدود نشده اند . به زحمت میتوانستند دره را ترک کنند .
سوتو در هفتههای اخیر در دره احساس نگرانی کرد . عکسی از او پس از کشته شدن او در نیویورکتایمز دیده شدهاست . در سراسر شهر کلمه به گوش میرسید . در آپارتمان او در خیابان موریس در برونکس , مادربزرگش به عکس خیره شد و گریه کرد . دوستانش او را در فیسبوک و ایمیل نوشتند و از او خواستند که امنیت خود را حفظ کند . توجه داشت . سوتو دنیای خود را به یک رژیم غرشی تبدیل کرده بود و یک دید خاص به خود گرفته بود . انتظار کشته شدن را اسانتر میکرد . اکنون احساس میکرد که دیگر نخواهد مرد .
تا اواسط ژوئن , تمام چیزی که باقی مانده بود یک هلیکوپتر بود که به وسیله تاریکی به بگرام منتقل میشد . او و گروه کوچکی از سربازان در منطقه فرود روی شن و گرد و خاک نشسته بودند و پشتش به کولهپشتی پر بود . آنها نزدیک خلیج مکانیک بودند , جایی که بقایای مردانی که آنها میدانستند در کیسههای بدن برای پرواز به خانه منتظر بودند . سفرش چند دقیقه طول کشید .
گروهبان اول آمد . وقتی هواپیما فرود آمد گرد و خاک چرخید . او سوتو را گرفت و داد زد. این کیست ? "
" سوتو او فریاد زد
سوتو را گرامی میداشت . احترام بیش از مدال بود . برخلاف چند مدال که دیده بود معتبر بود . او خود را روی صندلی انداخت و روی صندلیاش نشست . او وحشت زده بود - این جایی است که آنها شلیک میکنند , اما هلیکوپتر به سرعت منطقه خطر را پاکسازی کرد و حتی پرواز کرد .
پس از ترک افغانستان , فرماندهان جدید مسئول این دره ارزیابیهای ماموران خروجی را تایید کردند و سعی کردند تا پست مرزی کورنگال را ببندند . در ارزیابی مجدد کمپین در شمال شرق افغانستان که در اواسط ماه مارس منتشر شد , آنها به این نتیجه رسیدند که " محدودیتهای منابع و تجدید حیات دشمن باعث ایجاد نوعی ضرورت تریاژ در منطقه شدهاست . آنها افزودند : " مواضع مستحکم از راه دور " , نیروهای امنیتی محدود را در نبردی فرسایشی که در آن ابتکار به شورشیان وابسته است , بستند . اگرچه بنلادن با پیشبینیهای خوش بینانه خود , این سند به یک توصیف از شکست رسید . این روزنامه آنچه را که " سوتو " از دستاول میشناخت , به دست آورد . فرماندهان جدید این نیروها را به سمت پاییندست پیشنهاد دادند , به شهرهایی که بیشتر افغانها در آن زندگی میکردند . سرنوشت این پاسگاه مشخص شد . بسته خواهد شد .
اواخر این بهار , قبل از یک جلسه ضبط در یک استودیوی صوتی در نزدیکی میدان تایمز , سوتو در خیابان موریس از مادربزرگش دیدن کرد . او و پدرش به یک کمد نگاه کردند که لباسهای کهنه و یادگاری از خدمت سربازی خود گرفته بود . در این مجموعه جعبه کوچک تحویل آمازون بود . " سوتو " ( سوتو ) این بسته را در زمانی که یک هلیکوپتر پستی خود را به قرارگاه پیشین کورنگال در شهر پیشاور آورد , دریافت کرده بود . نوار آن پاره شدهبود , اما محتویات آن دستنخورده باقی ماند - یک کتاب جلد کاغذی به رنگ سبز . روبان طلایی آن دستنخورده بود . آن کپی از " شکارچی در چاودار " بود که دستور داده بود گروهبان آقای کاکس را به سن بیست و سوم برسد . پس از مرگ کاکس .
منبع سایت سربازی