دسته دسته به راه افتادند . داخل ستون ، سوتو را رها کرد. احساس غرور میکرد . او و دوستانش مردهایی را کشته بودند که آنها را میکشتند . انتقام در راه اولیه ارضا کننده بود . فکر کرد امشب ممکن است چیزی بیشتر از انتقام بگیرد . تلفات طالبان میتواند به توانایی آن برای مبارزه آسیب برساند .
Viper ۲ قبل از طلوع آفتاب از رودخانه گذشت و از تپه بالا رفت و به سمت دروازه پاسگاه مرزی رفت . سربازان منتظر بودند . سوتو شنیده بود که مردم میگویند آنچه که platoon انجام دادند ، فراموشنشدنی بود . آشپز یک وعده غذای گرم تهیه کرد و سربازان که در فاصله نسبی به پایه خود باز میگشتند با صدای بلند و بلند حرف میزدند و با آنچه انجام داده بودند با صدای بلند حرف میزدند .
سوتو بیرون رفت . پاهایش لرزید . او در حال کار کردن در خون بود و بدن گرم و خونین مبارزان طالبان را با گلوله و مین منفجر کرده بود . او با لخت کردن و خالی کردن بطری آب آشامیدنی بر سر خود ، خود را شست . خونش فروکش کرده بود و به او اجازه میداد در آنچه رخ داده بود تجدید نظر کند . متوجه شد که در مورد یک چیز اشتباه کردهاست . اسمیت درست میگفت . او آنها را به موفقترین عملیات سفرشان هدایت کرده بود . اما اکنون او شک داشت که این قتل شرایط شرکت را تغییر دهد . دره به این شکل کار نمیکرد .
سوتو دوباره به نمایش درآمد . ساکنان دهکدهها در کنار صخره راه میرفتند . بعضی از آنها تختهای روان آوردند ، از جمله یکی از آنها که مانند تختخواب به نظر میرسیدند . Korengalis اجساد مردگان خود را بازیابی میکردند . آمریکاییها با دیدن مناظر و دوربینهای چشمی تماشا کردند . همچنان که ساعتها گذشت ، افغانها به آرامی پایین آمدند و اجساد wrapped را باخود بردند .
قبلا ً، بزرگان در دروازه پاسگاه پیدا شده بودند و از فرمانده Viper ، سروان Jimmy Howell خواسته بودند که با فرمانده Viper صحبت کنند . در شرایط عادی ، چهرههای طولانی آنها ممکن است دیگران را وادار به سکوت کند . اما این پاسگاه پر از غلیان بود . روحیه Viper تحتتاثیر قرار گرفتن این امتیاز قرار گرفته بود . سربازان خندیدند . پس از آن ، جلسه ناراحتکنندهای برقرار شد. Howell در میان مهمانان جا گرفت و گفت که آمریکاییها اشتباه کردهاند . آنها گفتند که یک کودک در حین جمعآوری غذا در کوهستان ناپدید شده بود و روستائیان برای یافتن او یک حزب جستجو اعزام کرده بودند . آنها میگفتند که این افراد کشته شدهاند .
Howell تا آخرین لحظه صبر کرد . آنگاه پاسخ داد : او گفت که داستان بزرگترها یکی از the دروغهایی بود که تا به حال شنیده بود .
تبلیغ
پس از شبیخون به سوتو ، گرداننده رادیویی اسمیت شد ، و گروه برای بازدید از Laneyal ، در سرتاسر رودخانه از Aliabad ، دهکدهای که به عنوان خط مقدم رسمی عمل میکرد ، اعزام شد ، که فراتر از آن قلمرو طالبان بود . درگیر شدن در آنجا خطرات متعددی را شامل میشود. سربازان در کنار ساحل غربی رودخانه که طالبان اغلب با شلیک گلوله و جایی که نایت در آن کشته شد ، حرکت میکردند . آن وقت آنها راه خود را به سمت انشعاب رودخانه انتخاب میکردند . جاده باریک بود و رودخانه از برف و باران متورم شده بود. آنجا سربازان از روی footbridges چوبی عبور میکردند . اولی شاید دو پا عرض داشت . دومی یک الوار چوبی بود . ستوان اول جان رودریگز ، مامور اجرایی Viper ، با اسمیت که هنوز در حال فراگیری زمین بود ، پیاده شد .
دسته دسته به نمنم باران رفتند . ورقههای مه از میاندره میگذشت . گل مثل روغن لیز شده بود . این دره در برابر سربازان مانند یک دره رها شد . در راه به سوی پایین ، سربازان پیر و زرین را دیدند که نزدیک میشد . رودریگز او را میشناخت . دو مرد در باران با هم گپ زدند . زرین گفت که این مسیر امن خواهد بود .
یک بمب نیروی هوایی منفجر شد و منفجر شد و یک ابر قارچ بر روی آن ایجاد کرد که در آن ساختمان دیگری وجود داشت . اسمیت به سربازان دستور داد که آماده عقبنشینی باشند . حالا نوبت آنها بود . سربازان نارنجکهای دودی را پرتاب کردند و از راه رسیدند ، به Aliabad رسیدند ، جایی که در کوچهها جمع شدهبودند و به سوی یک کنت در حرکت بودند . اعضای تیم و رهبران تیمی شمار مهمات را اعلام کردند . حال آن که هوا روشنتر شده بود. آنها از یک حمله دیگر جان سالم به در برده بودند و خوشحال بودند که زنده خواهند ماند .
نمبع سیات سربازی