این شرکت در حال آماده کردن برای افغانستان بود و هفتهها را در این زمینه گذرانده بود، و با راهپیماییهای طولانی تحت نظارت و آموزش سنگین با سلاحهای سنگین سپری شدهبود . The Soto ، "گروهبان کاکس " را ، که شانس بیشتری برای کار کردن برای او داشت ، پیدا کرد . کاکس در ارتش در دهه ۹۰ خدمت کرد ، سپس به زندگی مدنی برگشت و مدرک لیسانس خود را مطالعه کرد . او نیز مانند سوتو تحتتاثیر حملات تروریستی در سال ۲۰۰۱ قرار گرفت و دوباره شروع به صحبت کرد . اما او دو فرزند stepchildren و یک دختر نوزاد را با همسرش بزرگ کرد و نمیخواست خانواده خود را در حالی که بچههای نوجوانی در مدرسه داشتند ، مختل کند . او تا سال ۲۰۰۵ منتظر ماند ، چون دخترخواندهام از دبیرستان فارغالتحصیل شد و برای بار دوم سوگند یاد کرد ، مانند سوتو دوباره در ارتش به عنوان داوطلب پیادهنظام بازگشت . کاکس در عراق قبل از گزارش دادن به فورت هود با آنی و نوپای آنها ، جایی که او به رهبری تیم تبدیل شد ، انجام داد . در این نقش ، او انتظار داشت که گروه جدیدی از سربازان را به یک تیم جنگی تبدیل کند . او هم مانند سوتو هنرمند بود . سوتو آواز خواند. کاکس بیرون آمد . گاهی او افسرانی را که جلسات توجیهی داشتند ، ترسیم میکرد و صفحات of خود را با renderings در زمان واقعی پر میکرد .
در بهار شایعاتی پخش شد که شرکت Viper به the کورنگال فرستاده میشود . در یکی از the نقاط نقشه افغانستان بود که ملقب به دره مرگ بود . سوتو سعی داشت دیگران را از چنگ زدن به او حفظ کند . این شرکت لبهای harsher به خود گرفت . هشدارها برای پرداخت توجه همیشه ثابت بودند . فکر کرد : الان توجه دارم . نگرش و جدیت او مورد توجه قرار گرفت ؛ این شرکت او را به دورهای فرستاد که پزشکان پشتیبان را آموزش داد و منجر به افزایش وظایف و نقش او شد . کاکس ادامه داد تا او را تحتتاثیر قرار دهد . هنگامی که دیگر گروهبانها نشانههایی از استرس را نشان دادند ، هیچ درام در اطراف آن مرد وجود نداشت . او یک پیام روشن را پیشبینی کرد : " این چیزی است که ما انجام میدهیم ، ما میدانیم چه میکنیم و قرار است این کار را ادامه دهیم ."
در اواخر بهار ، کاکس میزبان چندین سرباز جوان در خانه فورت هود بود که با خانوادهاش به اشتراک گذاشته شد. این یکی از نیمی از an ارتشی بود که در شرایط بسیار بدی قرار داشت که آنی و او به آن به عنوان یک منطقه پرجمعیت دولتی ، " شنل " فورت هود " یاد کرد . سربازان گردان قبل از پرواز به مدت یک سال مرخصی گرفته بودند و این حزب بر روی ایوان بتنی پشت در پشتی آنها فرصتی برای دور شدن از کار و استراحت بود . انی غذا را آماده کرد و از هزینههای شوهرش در زندگی اش استقبال کرد . کاکس از گوشت گریل شده استفاده کرد و مشروب را تعارف کرد و به گروه خود پیشنهاد کرد که هر سرباز بخشی از یک تیم است و او به آنها نیاز دارد و به زودی همه به روشهای عمیق به یکدیگر نیاز خواهند داشت .
چیزهایی وجود داشت که او در آن شریک نمیشد . اگر چه تعداد کمی از سربازان او این را میدانستند ، کاکس مجبور نبود به افغانستان اعزام شود ؛ او استخدام شدهبود تا به عنوان سرباز PsyOps خدمت کند ، و در میدان PsyOps نیز موقعیتی برای او وجود داشت . او این فرصت را رد کرد و به انی اطمینان داد که نمیتواند بدون او وارد افغانستان شود . او به سربازان خود گفته بود که باید برای یک نفر دیگر آنجا باشند . قصد داشت با کلمات خود زندگی کند .
بعد از پرواز از ایالاتمتحده در جولای ، کاکس سربازان خود را پیاده کرد ، سپس سعی کرد آرام بگیرد. او در مجله خود نوشت : " هنگامی که او وارد جنگ سوم شد ، او به سختی نفس کشید و از نظر احساسی آن را از من گرفت .
منبع سایت سربازی